آنچه که امروزه میدانیم آن است که فناوری اواخرِ قرن نوزدهم، ارتباطات جهانی را چندین برابر تسهیل کرده بود. اغلب بورسهای عظیم قهوهی اروپایی تلاش بر این داشتند که ارتباطات سریع و منسجم خود را با نیویورک حفظ کنند تا از باقی رقبا – حداقل– چندین قدم جلوتر باشند.
ریچارد ویتلی(Richard Wheatley) در سال ۱۸۹۱ نوشت: «اخبار کشتیهایی که در روزهای مشخص با محمولههای خاص ریو و سانتوس را ترک میکنند، همگی از طریق کابل زیردریایی منتقل میشوند.». تاجران، اکنون میتوانستند موجودی قهوه در هشت بندر اصلی اروپایی را در هر ماه از دو سال تجاری گذشته را ردیابی کنند. ویتلی ادامه داد: «این حقایق و شرایط، مقایسهها و نشانههای تجارت جهانی قهوه به صورت روزانه، هفتگی، و یا سالانه در در برابر چشم " تاجر" قرار دارد و قضاوتش او را در قراردادهای وحشتناک حیطهی بورس، هدایت میکند.». با وجود چنین پیچیدگیهایی - یا شاید به دلیل آن - تلاش برای پیشبینی یا احتکار بازار قهوه همچنان ادامه داشت.
در سالهای بعد، " تراژدی قهوه" بارها تکرار شد، شایعاتی از قبیل: تولید بیش از حد یا کمبود تولید آن، جنگ، بیماری و فریب در فروش. با آغاز دوره برداشتهای فزاینده برزیل، به ویژه از سال ۱۸۹۴، قیمتها برای چندین سال کاهش یافت و در نوامبر ۱۸۹۸ به ۴.۲۵ سنت برای هر پوند دانهی برزیلی رسید. در سال ۱۸۹۹، برزیل به دلیل شیوع " طاعون خیارکی" قرنطینه شد. معاملهگرانِ قهوه که از این مصیبت شادمان بودند، با تغییر روندتجارت به صعودی بودن آن، آن را «رونق طاعون خیارکی» نامیدند و قیمت قهوه –موقتاً– به ۸.۲۵ سنت رسید.
جان آرباکل(John Arbuckle)، غول صنعت قهوه، در سال ۱۸۹۷ در یک پروندهی ضد انحصاری شهادت داد:« در برزیل برداشت محصول با شکست مواجه خواهد شد و قیمت بالا میرود؛ سپس برداشت بزرگی خواهند داشت و قیمت سقوط میکند؛ حقیقت این است که از زمانی که من از سال ۱۸۷۰ وارد این کسبوکار شدم، نوزده یا بیست نفر به همین دلیل ورشکست شدهاند... به نظر نمیرسد راه حلی برای آن وجود داشته باشد؛ قهوه سوداگرانهترین کسبوکار جهان است.»
در سال ۱۹۰۴، رماننویس سایروس تاونسند بردی (Cyrus Townsend Brady) رمان «احتکار در قهوه» – و یا (The Corner in Coffee) – را نوشت. داستانی ملودرام از عشق، خیانت، خرسها، گاوها، و احتکار قهوه. او از طریق مصاحبه با تاجران قهوه، دلالان، و اعضای بورس قهوه نوشتههایش را تکمیل کرد و در مقدمهی کتاب با طعنه نوشت: «آنقدر اطلاعات درباره سفتهبازی در قهوه کسب کردم که با خود عهد بستم هرگز جز به عنوان یک نوشیدنی به آن دست نزنم.» در این کتاب، نابغهی اصلی احتکار قهوه، برای نجات پول دوست دخترش تغییر موضع میدهد. او در دراماتیکترین صحنهی کتاب به شکستن احتکار کمک میکند،
–توجه کنید که نامها اسامی شخصیتهای کتاب هستند– بردی در کتابش نوشت:
«احتکار در حال شکستن بود، شکسته شده بود!
او... از میان جمعیت انبوه راه خود را به تجارتش پیدا کرد.
اطراف گودال قهوه، آشوب برپا بود.
این مرکز، یک گرداب خروشان از شور و هیجان بود.
یک معامله پس از دیگری انجام میشد و بازار در حال سقوط بود.
پایین، پایین، و پایین!...
مردان، فریادزنان دستان عصبی خود را بالای سر او تکان میدادند.
او دروییت(Drewitt) بود، شریک اصلی کاتر(Carter)، شرکت (Drewitt & Company)، که با آرامش همانطور که خریداری کرده بود میفروخت.
بورس در غرشی کامل بود... لباسها پاره شد، مردی بر زمین افتاد و توسط جمعیت دیوانه لگدکوب شد... قهوه در دو ساعت ۲۰ سنت در هر پوند سقوط کرد.»
در نهایت، با فرارسیدن قرن جدید، دستکاری حجم عظیم دانههایی که بازار را اشباع میکردند، بیش از پیش دشوار شد. برداشتهای سالهای ۱۹۰۱تا۱۹۰۲ به ۱۵ میلیون کیسه رسید - بسیار بیشتر از پیشبینیهای انجام شده– و بازار قهوه را در سراسر جهان دچار رکود کرد.
ویکمن (Wakeman) نوشت : «موقعیت کشورهای تولیدکننده قهوه تأسفبار بود. بسیاری ورشکست شدند. این مسئله به ویژه در مناطق غیرمترقی قهوه که در فاصلهی زیادی از بنادرکشتیها قرار داشتند، مشهود بود.»
مترجم: ستایش حبیبزاده