در این ارتفاع واقعا میشه مرز «میان مرگ و زندگی» رو به وضوح لمس کرد، هرکسی رو که خارج از چادرش میبینی «منگ و تلوتلو خوران به دنبال زندگی ست.»
بیرون از چادر اکثر شرپاها اکسیژن بر دهن هستند. یا به دنبال کپسول اکسیژن مشتری هاشون یا فیکس کردن چادر و یا کاری که «زندگی» رو ضمانت کنه.
همانند این هست که بر روی کره خاکی دیگری پا نهادهای و هیچکس را نمیشناسی، چون سروصورت همه پوشانده شده تا بتوانند نفس بکشند و به خواستهشان برسند.
شرپاها نقش خیلی مهمی در رسیدن به هدف دارند و بدون هیچ ادعایی منتظر هستند... حتی به منی که هیچ تعهدی ندارند از هیچ کمکی دریغ نمیکنند...
از تأثیرات کمبود اکسیژن در ارتفاع ۸۰۰۰ متر بر مغز این است که در چادر تنها نشستهای و تصمیم بر کاری داری... مثلا آب کردن برف، ولی نمیدانی چرا حدوداً یک ساعت هست که نمیتوانی تصمیمت را عملی کنی. تصمیم گرفتهای ولی مغز دستور انجام کار را فراموش کرده به عضلات بدهد...
حال در این گیر و دار از این مغزی که دستور برف آبکردن را نمیتواند بدهد! چگونه میشود انتظار داشت که به عضلات خسته از چندین روز فعالیت دستور بدهد ۱۲ساعت برای صعود به اورست از گردنه جنوبی، آن هم بدون اکسیژن راه برود؟!...
ولی مسائلی هستند که باعث میشوند بر همه اینها غلبه کنی و به خواستهات جامه عمل بپوشانی...
تقدیم به تمام هموطنان عزیز
«چو ایران نباشد تن من مباد»
زندهباد ایران...
عظیم قیچی ساز
بیس کمپ اورست